۱۳۹۳ بهمن ۱۶, پنجشنبه

زخمهاى ادمى

در ابتداى بوف كور، هدايت ميگويد، ًدر زندگى زخمهائى است... ً و گوئى هيچ محرمى در كنار خود نميديده كه بخواهد از زخمهايش برايش بگويد. داستان هدايت، داستان خيلى از ما شايد باشد، تنها و بى كس، بدون انكه توانسته باشيم از زخمهايمان با كسى سخن بگوئيم. چرا؟ ايا نه اينكه بمانند هدايت با ترسى غريب دست و پنجه نرم ميكنيم؟ ايا نه اين است كه زخمهاى من، شايد براى تو، مسخره جلوه كند و با بينش حسابگر تو، پوچ و بى معنا ؟ فكر نميكنى كه هدايت هم همين حسابها را ميكرد كه زخمهايش را نميتوانست به كسى بگويد و اگر هم اين زخمها زندگى را بر او تنگ ميكرد، بسراغ سايه اش ميرفت و با سايه اش سخن ميگفت.